بیست و چهار
يكشنبه آذر ۹ ۱۳۹۳
می دانی چیست ؟
من هر چه کردم نتوانستم به حادثه ی نبودنت عادت کنم
حادثه ای که امروز بیست و چهار ساله شد ... یا شاید هم دویست و چهل ساله (!) ... نمی دانم ...
یک سوال بی جواب اما ، همیشه ی خدا ، حوالی این دل ، مشغول پرسه زدن است
علت چیست که هیچ گاه قدم به کلبه ی محقرانه ی خواب هایم نیز نمی گذاری ؟
یعنی دروغ گفته اند که به هر چیزی زیاد بیندیشی ، خوابش را می بینی ؟
۹۳/۰۹/۰۹
که پناه من و دل، گوشه ی دامان تو بود.
با چه سرگرم کنیم دیده و دل را که مدام
دل تو را می طلبد، دیده تو را می جوید.
خدا رحمتشون کنه .
حتما زیاد بهشون فکر نکردین وگرنه حتما خوابشون را می دیدید،
سر آرامگاهشون که می روید زیاد باهاشون حرف بزنین و ازشون بخواین که بیان تو خوابتون .
بمیرم برای زینب سلام الله چقدر غم بی مادری کشید ،بمیرم برای حسنین ;(